مباركه دخترم!
هر چند كه دو ماهگي واسه شما فرشته ها همراه با درد واكسنه ولي براي ما يه حال ديگه اي داره.
واكسن زدن دست تنها به تو حكايتي بود. بابا باز سر كار بود و من فكر كردم مثل هميشه واسه وقت دكتر تو خودش رو ميرسونه ولي عقربه ها به 9 كه نزديك شد ديدم انگار اين دفعه زهي خيال باطل.
كالسكه سواري تو اين هواي سرد هم حالي ميده، آخه دم مطب عمو فرشاد انقدر جاي پارك سخت گير مياد كه پياده بريم زودتر ميرسيم.
خودمونيم ها عمو فرشاد خيلي دوستت داره! نذاشت من لباسات رو در بيارم خودش لختت كرد،كلي ماساژت داد و مقاديري قربون صدقه ات رفت تا رسيد به معاينه. كلي از قد و وزنت راضي بود!!اين لپاي خوردني ات همه رو گول ميزنه خب!!!
بعد رفتيم سر قسمت دردناك. اولش قطره فلج رو ريخت تو دهنت، گفت: بخور نوش جون اين زهر مار رو!!! قيافه ات ديدني بود وقتي رفت پايين. بعد كلي واسكن ها رو تو دستش گرم كرد تو كمتر اذيت بشي. هپاتيت كاري نداشت ولي تو كلي شلوغ كردي!!! اون چشماي درشتت به من ميگفت: مامان تو ديگه چرا؟؟!!! پامو محكم گرفتي جيزم بكنن؟ كلي دلم برات سوخت ولي چيكار ميتونستم بكنم؟ بعدش عمو فرشاد بهت قطره تب بر داد چنان ملچ و مولوچ خوردي كه مسخره ات كرد گفت:نخورده!!!خجالت بكش!هر كي ندونه فكر ميكنه هزار سال هيچي نخوردي!!دست خاله مهسا درد نكنه كه دواهاي خوشمزه واسه تو و سلما مياره!!!
اومديم بيرون مي مي خورديم شايد مامي رو ببخشي!! بعد هم رفتيم تو پوزيشن مورد علاقه ات قدم آهسته تو مطب! مطمئن شديم كه هيچ مشكلي نداري باز شال و كلاه كرديم اومديم سمت خونه! از داروخانه برات ابزار كمپرس سرد گرفتم!!عين مال كارتون ها مي مونه ولي خيلي بهتر از اونيه كه خونه ماماني داشتيم.
كوتاهش كنم، خلاف تصور من خدا رو شكر حالت خيلي خوب بود شبم تولد عمو پيمان بود اونجا هم خيلي خوب بودي،تا يادم نرفته برم برات اسفند دود كنم لپات رو چشم نزنن!!
ديروز تازه به تقويم ما روز مادر هم بود (ما هنوز 25 اذر رو روز مادر ميگيريم) سلما يه كار خيلي قشنگ كرده بود ويه نقاشي با كلي نوشته هاي قشنگ گذاشته بود زير بالشم. براي ماماني هم يه كارت خوشگل نوشت كه اشك منو در آورد. دخترم خواهر نازنيني داري، با روحي لطيف و پر از مهربوني! از خدا ميخوام شما دو تا دوستاي خوبي براي هم باشيد!
هر چند كه دو ماهگي واسه شما فرشته ها همراه با درد واكسنه ولي براي ما يه حال ديگه اي داره.
واكسن زدن دست تنها به تو حكايتي بود. بابا باز سر كار بود و من فكر كردم مثل هميشه واسه وقت دكتر تو خودش رو ميرسونه ولي عقربه ها به 9 كه نزديك شد ديدم انگار اين دفعه زهي خيال باطل.
كالسكه سواري تو اين هواي سرد هم حالي ميده، آخه دم مطب عمو فرشاد انقدر جاي پارك سخت گير مياد كه پياده بريم زودتر ميرسيم.
خودمونيم ها عمو فرشاد خيلي دوستت داره! نذاشت من لباسات رو در بيارم خودش لختت كرد،كلي ماساژت داد و مقاديري قربون صدقه ات رفت تا رسيد به معاينه. كلي از قد و وزنت راضي بود!!اين لپاي خوردني ات همه رو گول ميزنه خب!!!
بعد رفتيم سر قسمت دردناك. اولش قطره فلج رو ريخت تو دهنت، گفت: بخور نوش جون اين زهر مار رو!!! قيافه ات ديدني بود وقتي رفت پايين. بعد كلي واسكن ها رو تو دستش گرم كرد تو كمتر اذيت بشي. هپاتيت كاري نداشت ولي تو كلي شلوغ كردي!!! اون چشماي درشتت به من ميگفت: مامان تو ديگه چرا؟؟!!! پامو محكم گرفتي جيزم بكنن؟ كلي دلم برات سوخت ولي چيكار ميتونستم بكنم؟ بعدش عمو فرشاد بهت قطره تب بر داد چنان ملچ و مولوچ خوردي كه مسخره ات كرد گفت:نخورده!!!خجالت بكش!هر كي ندونه فكر ميكنه هزار سال هيچي نخوردي!!دست خاله مهسا درد نكنه كه دواهاي خوشمزه واسه تو و سلما مياره!!!
اومديم بيرون مي مي خورديم شايد مامي رو ببخشي!! بعد هم رفتيم تو پوزيشن مورد علاقه ات قدم آهسته تو مطب! مطمئن شديم كه هيچ مشكلي نداري باز شال و كلاه كرديم اومديم سمت خونه! از داروخانه برات ابزار كمپرس سرد گرفتم!!عين مال كارتون ها مي مونه ولي خيلي بهتر از اونيه كه خونه ماماني داشتيم.
كوتاهش كنم، خلاف تصور من خدا رو شكر حالت خيلي خوب بود شبم تولد عمو پيمان بود اونجا هم خيلي خوب بودي،تا يادم نرفته برم برات اسفند دود كنم لپات رو چشم نزنن!!
ديروز تازه به تقويم ما روز مادر هم بود (ما هنوز 25 اذر رو روز مادر ميگيريم) سلما يه كار خيلي قشنگ كرده بود ويه نقاشي با كلي نوشته هاي قشنگ گذاشته بود زير بالشم. براي ماماني هم يه كارت خوشگل نوشت كه اشك منو در آورد. دخترم خواهر نازنيني داري، با روحي لطيف و پر از مهربوني! از خدا ميخوام شما دو تا دوستاي خوبي براي هم باشيد!