۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

کی تموم میشه

خیلی وقته ننوشتم
بازم تلخ بود... زندگیم تلخ بود... دیگه رسیدم به آخر خط
به جنگی زرگری... بچه هام شدن وجه المصالحه پدری بی مسئولیت.... ری را رو 4 روزه ندیدم.... دلم داره پر می زنه... انگار یه کمپرسی رو قفسه سینه ام جا خوش کرده.... انقدر بغض دارم.... انقدر درد دارم که نوشتن هم دیگه دردی از من دوا نمیکنه
هرگز فکر نمی کردم جواب اون همه فداکاری من این همه نامردی باشه
دلگیرم... از همه تو فامیل شوهرم.... همه که دورو و نامردن.... از طریق دخترم به من سلام می رسونن... در حالی که به مولا میدونم یقین دارن امیر چقدر نامرده
از افخم.... خداد سال از خدا سن گرفته ولی جواب سلام دادن بلد نیست
از امیر که تا این حد پست و نامرد شده... شاید بوده
جیگرم آتیش گرفته که ارزش دو تا بچه ی دست گل و 12 سال زندگی کمتر از عرق سگی خوردن با نامردی مثل رهام و خدا می دونه صدتا کثافت کاری دیگه بود
من اهل جنگ نیستم... من از اسم دادگاه رعشه می گیرم.... هر بار با وکیل حرف می زنم تمام جوارح بندنم تکون می خوره
نامرد!! این بود رسمش؟
علی باغستانی... از موهای سفیدت خجالت بکش... از پای لب گورت.... فکر می کنی جهنم اون دنیاست؟ ساعت ها پای سجاده می شینی زورکی بهشت بخری؟ نه آقا جون.... حیف کلمه مقدس "پدر" که تو را باهاش نامیدم  تو در جواب به من کثافت خطاب کردی.... این کلمه ات درست مثل حرکاتت زشتتون سر فوت پدرم تا آخر عمر از خاطرم پاک نمیشه.... این رو هم می سپرم دست خدا
ری را رو سپردم دست فرشته ها تا ازش مراقبت کنن.... من برای بچه هام تکه های جون و روحم رو گذاشتم.... تو چی گذاشتی امیر؟ یه دقیقه با خودت رو راست باش!!! 5 دقیقه اونم تو حالت مستی عشق و حال کردی.... 9 ماه من با عشق با خودم همه جا بردمشون... ناملایمات از تو و مادرت شنیدم و دخترامو سعی کردم دور نگه دارم از استرس.... سر سلما بند بند وجودم از هم پاره شد و من صدایم بیرون نیومد در جواب دکتر گفتی دری این طوریه جیغ نمی زنه!!! می دونی چرا؟ چون زندگی با تو به من آموخته بود باید در داخل جیغ بزنم... عوضش کهیر بزنم.... میگرن بگیرم ... زیر سرم برم و اون موقع که من از درد جون میدم تو با دمتر و پرستار کشیک لاس بزنی یا دنبال راهی بگردی تا الکل ازشون بگیری رفع خماری کنی!!!! 
سر ری را مرگ رو به چشمام دیدم!!! و تو همه جا سینه جلو دادی که 5.5 میلیون پول سزارین دری شد.... آخه مومن مگه تو پولش رو دادی؟ مادر من..... همونی که به گفته ی تو کسی رو نداره تو قبر تکونش بده چقدر ساپورتت کرد؟ حالا بد شد؟
یادته روزایی که مهربون می شدی باهاش تا ازش پول بگیری بعد جواب سلامش رو نمی دادی؟
بادته وقتی قربون صدقه من می رفتی تا چک هایی که معلوم نیست برای کی و چی کشیده می شدند رو برات پاس کنم؟ یادته؟ حالا وقیحانه تو روی من می ایستی می گی ثابت کن؟ نامرد من اگه همه ی زندگیم رو وقف تو نکرده بودم الان برای سقف بالا سر بچه هام باید دغدغه داشتم؟ برای تحصیل دختر نابغه ام نگران پرداخت شهریه باشم؟
تو را هم به خدا می سپرم... بچه هام امانت خدا و فرشته هاش 
مادرم رو به مرگ تدریجی داری می بری... این یک مورد نمی بخشمت


کلا نمی بخشمت.... اصلا باور ندارم بخشش از بزرگان است... من خیلی بزرگم.... خیلی بیشتر از تو.... ولی تو از بزرگی منم نامردتری

خداحافظ..... 12 سال فداکاری.... حیف سلما... حیف ری را که تا آخر عمر ننگ باغستانی رو باید به یدک بکشن!!!


۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

دیگه فایده ای نداره


گاهی از خودم می پرسم چرا ادامه میدم
زندگی مشترکم به بن بست رسیده... توش هیچ چیز مشترکی باقی نمونده جز وجود بچه ها
خدایا کمکم کن... باید تصمبم بگیرم... زود
دیگه بیشتر از این نمی تونم ادامه بدم
یه جای راه اشتباه رفتم ... شاید همون قدم اول اشتباه بوده
ولی از یه چیز مطمئنم... هر جاش اشتباه بوده... یک لحظه... حتی یک ثانیه از این که 2 تا دختر گل دارم پشیمون نیستم
سلما ... ری را ... دوستتون دارم... متاسفم که اشتباه من تو زندگی ممکنه براتون گرون تموم بشه ولی تا توان دارم نمیذارم لطمه بخورید

۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

یک فصل دیگه تو کتاب زندگیت تموم شد


مدتی بود که با خود می جنگیدم که به شیر دادن به تو ادامه بدم یا نه... بی خوابی های مداوم ، بهانه گیری های تو خصوصا وقتی من خیلی کار داشتم و دست تنهایی دائمی من دیگه کم کم صبرم رو به پایان رسونده بود!
دوستان نی نی سایتی از راه های مختلفی برای این کار استفاده کرده بودند و منم دل به دریا زدم و از روش چسب استفاده کردم
امروز 1 خرداد 1390 تو 4 روزه که دیگه شیر نمی خوری... نه این که هوس نمی کنی... هنوز میای سر می زنی مطمئن بشی هنوز "اوف" شده یا نه!!
به فصل دیگه تو کتاب زندگیت به پایان رسید! دیشب در کمال ناباوری ساعت نه و نیم به نق نق خواب افتادی... خوابیدی و تا صبح هم بیدار نشدی!!! این یک قدم مثبت بود چون احساس می کنم خواب درستی نداشته ای... صبح هم که بیدار شدی صبحانه مفصلی خوردی که اینم خیلی خوب بود!
سلما هم دیگه داره امتحان میده و بیشتر خونه است و با تو بازی می کنه ... خوش به حالتون که هم دیگه رو داری!! همیشه همین طور با هم دوست بمونین!

من هنوز آزرده روزگار هستم... خیلی به حرفها حساس شدم و این خیلی بده! حساسیت زیادی فقط برای خودم ناراحتی میاره! از طرفی سکوت بیش از حد هم خوب نیست! نتیجه اش همین مبشه!! که آدما وقتی جوابشون رو بدی دیگه دوستت ندارن!
تجدید نظر باید بکنم.... تو خیلی روابط... باید دوستای قدیمی رو دوباره پیدا کنم و باهاشون معاضرت کنم.. دوستی های جدید بو می دن!!! اه اه!! بدتر از بوی پوشک ری را!!!

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

خسته ام... خیلی خسته


با خودم عهد کرده بودم تا حالم این طوریه ننویسم... چون تلخ خواهم نوشت
ولی امروز دیگه خیلی پر شدم و هیچ جایی برای تخلیه این همه احساس ( که اکثرشون) پر از نفرت و کینه است ندارم
خسته ام... خسته ام از بی کسی.. از تنهایی ... از نداشتن یاور
از این که هرگز نبودی... چه در زمان خوشی، چه زمانی که لازم بود باشی
از زمین خوردن و دوباره از نو شروع کردن خسته شدم
از همه بدتر از شنیدن سرزنش های مردم و دیدن او نگاه خاص تو چشماشون
آخه نامرد... شب عیده... من دو تا دختر گل دارم... باید الان جز شادی چیزی در وجودم پر نباشه؟
احساس مسئولیت خیلی چیزه خوبیه
نمی دونم... یه جای راه اشتباه رفتم.... اونم چه اشتباهی... این که الان قدم بعدی که بخوام بردارم درسته یا اشتباه قدم هام رو لرزون می کنه
تا کی مشکلات تو مال منه و مشکلات خودم هم باز مال خودمه!
کی می خوای چشم باز کنی و یه کم انصاف داشته باشی.... ببینی کی برات چی کار کرده.... بعد کورکورانه حرف های بی منطقت رو ادامه بدی
کی می فهمی ؟
فکر کنم هرگز... یا وقتی که دیگه خیلی دیر شده
متاسفم... برای خودم... برای تو... و برای "ما" یی که خیلی وقته وجود نداره
متاسفم!

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

مرسی خدا جونم

خدا جونم

مرسی واسه همه ی معجزه های کوچیکت
مرسی واسه سلما، دوست من، دختر بزرگم
مرسی واسه ری را که صدای خنده اش عمر دوباره به من داده
مرسی واسه لحظه هایی که سلما قهقهه ری را رو تو خونه بلند میکنه و من می خوام از شادی پر بشکم
مرسی واسه وقتایی که ری را دستورات ساده رو اجرا میکنه و من با تک تک آموخته های جدیدش شادی می کنم
مرسی واسه دندون جدید ری را که امروز چهارشنبه 13 مرداد 89 سر و کله اش پیدا شد
با هدیه بزرگی مثل دخترای گلم مطمئنم هیچی نمی تونم منو از پا در بیاره
مرسی واسه این هدیه های گران بها

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

مبارکه

ری را قشنگم

امروز یه دایره کامل سینه خیز رفتی... اونم عقب عقب

چه قهقهه ای هم سر دادی.... هر چی غم و غصه باشه با دیدن تو دود میشه میره هوا

سلما هم هی دلش واست تنگ میشه می خواد بیدار باشی باهاش بازی کنی

دوتایی تون رو دوست دارم... به عشق شما زنده ام.... به عشق شما با همه چی می جنگم

چه تند تند بزرگ میشین... صبر کنین من هنوز سیراب نشدم






۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

از خنده شما انرژی می گیرم

دخترای قشنگم


وقتی محبت رو تو چشماتون می بینم نمی دونید چه حالی دارم

سلمای قشنگم! تنها تو می تونی صدای قهقهه ری را تو خونه پر کنی.... همیشه کنار هم باشید و همیشه با هم بخندید

دوستتون دارم

ری را خانوم دندونت هم مبارک!