۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه


بالاخره شديم يه خونواده خوشبخت 4 نفره

بعد از 3 ماه حبس خانگي و سفرهاي متعدد به بلوك زايمان كه منو بي آبرو و دخترم رو چوپان دروغ گو كرده بود دختر قشنگم "ري را"‌ بيست و شش مهر چشماشو رو به اين دنيا باز كرد. استرس زياد بود و آخر هم همه را غافلگير كرد و مامان رو فرستاد اتاق عمل... مهم اينه كه خودش سالمه... اين كه بر من چه گذشت بماند
داستان اسمش هم حكايتي بود تا روزاي آخر اسمش همون "جيگيلي" مونده بود،‌چقدر اين سايت ثبت احوال رو بالا و پايين كرديم،‌چقدر اسماي انتخابي آقاي پدر رو با سلما وتو كرديم تا رسيديم به "ري را" به معني "زن زيرك"‌ هنوز هم براي خيلي ها اين اسم جا نيفتاده، بيشتر جووناي عاشقي كه با شعرهاي آقاي صالحي جووني كردن باهاش حال ميكنن!!

روزهاي بعد از اون سزارين سخت رو ترجيح ميدم فراموش كنم شابد با بي توجهي بهشون عوارضش كمتر بشه.... فقط بگم تا 3 هفته اصلا نمي فهميدم روزا چطوري ميگدرن.




جا داره يه تشكر جانانه از همسرم بكنم كه اگر نبود شايد من امروز هم سر پا نبودم، پرستاري فوق العاده اش از من و نگهداري از فرشته كوچولو با عشقي وصف ناپذير جاي تقدير داره. بابا امير خيلي مرسي! ري را هم مثل سلما اولين بار توسط آقاي پدر حمام شد.

يه تشكر هم بايد از "ياسي" بكنم كه فلورانس نايتينگل من در شب اول تو بيمارستان بود به جرات مي تونم بگم اگر ترو خشك كردن و مراقبت هاي اون در اون شب سخت نبود من حالا حالاها آدم نميشدم.

ري را امروز 40 روزه شد و چه حالي هم به ما داد!‌ از صبح دل درد داشت و حيووني يه بند ناله كرد، تقصير اين مامان دري هستش باقالي پلو زده بود بر بدن. از امروز تصميم گرفتم كه غذا فقط سيستم رژيمي بخورم،‌پلو قاطي تعطيل،‌ فراورده هاي لبني كلا تعطيل،‌حبوبات كه حرفشو نزن.... خب بچه ام مي خواد مامان خوش هيكل داشته باشه.... واسه چي عدس پلو، لوبيا پلو يا باقالي پلو ميخوري مامان جون؟

همه سختي ها و بيخوابي ها در برابر يه لبخند اون فرشته دود ميشن ميرن هوا
آخه ببينيد:‌