۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

یک فصل دیگه تو کتاب زندگیت تموم شد


مدتی بود که با خود می جنگیدم که به شیر دادن به تو ادامه بدم یا نه... بی خوابی های مداوم ، بهانه گیری های تو خصوصا وقتی من خیلی کار داشتم و دست تنهایی دائمی من دیگه کم کم صبرم رو به پایان رسونده بود!
دوستان نی نی سایتی از راه های مختلفی برای این کار استفاده کرده بودند و منم دل به دریا زدم و از روش چسب استفاده کردم
امروز 1 خرداد 1390 تو 4 روزه که دیگه شیر نمی خوری... نه این که هوس نمی کنی... هنوز میای سر می زنی مطمئن بشی هنوز "اوف" شده یا نه!!
به فصل دیگه تو کتاب زندگیت به پایان رسید! دیشب در کمال ناباوری ساعت نه و نیم به نق نق خواب افتادی... خوابیدی و تا صبح هم بیدار نشدی!!! این یک قدم مثبت بود چون احساس می کنم خواب درستی نداشته ای... صبح هم که بیدار شدی صبحانه مفصلی خوردی که اینم خیلی خوب بود!
سلما هم دیگه داره امتحان میده و بیشتر خونه است و با تو بازی می کنه ... خوش به حالتون که هم دیگه رو داری!! همیشه همین طور با هم دوست بمونین!

من هنوز آزرده روزگار هستم... خیلی به حرفها حساس شدم و این خیلی بده! حساسیت زیادی فقط برای خودم ناراحتی میاره! از طرفی سکوت بیش از حد هم خوب نیست! نتیجه اش همین مبشه!! که آدما وقتی جوابشون رو بدی دیگه دوستت ندارن!
تجدید نظر باید بکنم.... تو خیلی روابط... باید دوستای قدیمی رو دوباره پیدا کنم و باهاشون معاضرت کنم.. دوستی های جدید بو می دن!!! اه اه!! بدتر از بوی پوشک ری را!!!